فرق جبر و معیّت، جبر محمود نه جبر مذموم
(1474)لفظ جبرم عشق را بیصبر کرد |
|
وآن که عاشق نیست، حبس جبر کرد |
(1475)این معیّت با حق است و جبر نیست |
|
این تجلی مه است و ابر نیست |
(1476)ور بود این جبر جبر عامه نیست |
|
جبر آن امّارهْ خود کامه نیست |
(1477)جبر را ایشان شناسند ای پسر |
|
که خدا بگشادشان در دل بصر |
(1478)غیب و آینده بر ایشان گشت فاش |
|
ذکر ماضی پیش ایشان گشت لاش |
(1479)اختیار و جبر ایشان دیگر است |
|
قطرهها اندر صدفها گوهر است |
معیّت: حالت چیزى که همراه دیگرى باشد، همراه بودن حق با اشیا در جمیع مراتب و احوال به اعتبار آن که قوام آنها بدوست و بدون او نتوانند بود،
نفس اماره: فرمان روا، فرمان ده، مقصود نفس اماره است، مطابق تفسیر غزالى در احیاء العلوم: نفسى که به طبیعت بدنى مىگراید و بطلب لذات و شهوات حسى بر مىانگیزد و دل را به گرایشات ماده مىکشاند و آشیانهى زشتیها و اخلاق نکوهیده است. نفسى که توبه کند و ز آن پس توبه را بشکند بىآن که بفکر توبه افتد و یا بر شکستن توبه افسوس خورد و سر گرم لذات و شهوات باشد. مقابل:
نفس مطمئنه : نفسى که فروغ دل پذیرد و از صفات بد جدا افتد و به اخلاق پسندیده متخلق شود، مطابق تعریف غزالى : نفسى که توبه کند و تا پایان عمر بر توبهى خود ثبات ورزد و اندیشهى گناه بر دل نگذارند و خطاهاى گذشته را تدارک کند. در مقابل: نفس لوامه، در تعبیر غزالى نفسى که به اندازهى بیدارى از غفلت بنور دل روشن شود و هر گاه بحکم سرشت ظلمانى گناهى از وى سر زند خویش را ملامت کردن گیرد و وارد میدان توبه شود، نفسى توبه کار که در طاعت مهم و ترک گناهان بزرگ، استقامت ورزد و لیکن از ارتکاب تقصیرى بىآن که عامد باشد مصون نماند و چون مرتکب گناهى شود پشیمانى آغاز کند و خویش را در ملامت گیرد و عزم جزم کند که دیگر بار، با سر گناه نشود. در مقابل: نفس مُسَوِّلِه، نفسى که بر توبه ثابت قدم باشد ولى در بعضى موارد، شهوت بر وى چیره گردد و بر عمل بد گمارد و او همواره خواستار آن باشد که بر شهوت غالب آید و توبه کند اما عمل توبه را بتاخیر اندازد و امروز و فردا کند.[1]
خودکامه: کسى که بمیل و هواى خود کار کند و گوش بمشورت ندهد، خود سر، مستبد.
لاش:مخفف «لا شىء» یعنی بی ارزش.یا به زبان مرغزى یعنی غارت
( 1475) اینکه گفتم جبر نیست بلکه معیت با حق است بلى این ابر نیست بلکه تجلى ماه است. ( 1476) اگر این را جبر بخوانیم جبرى که سایرین و عامه مىگویند نیست و جبرى که نفس اماره و نفس خود خواه بوجود آوردهاند نمىباشد.( 1477) این جبر را کسانى مىشناسند که خداوند در دل آنها بصیرت و بینایى قرار داده.( 1478) گذشته و آینده و غیب و شهود در جلو ایشان ظاهر و آشکار است.( 1479) جبر و اختیار آنها غیر از جبر و اختیارى است که سایرین مىگویند بلى قطره وقتى در صدف افتاد گوهر است نه قطره آب.
در ابیات گذشته مقرر گشت که تحول فکر از مرحلهى شک تا سر حد یقین و از تردد خاطر تا درجهى عزم و تصمیم، فعل حق تعالى است، این مطلب بنحو قاطع، جبر را ثابت مىکند . مولانا مىگوید آن چه من گفتم جبر نیست و آثار معیت حق تعالى است او همواره تأکید میکند که سالک تا هنگامیکه به راه است و به وصال حق نرسیده، جبر برای او گمراه کننده است. بسیاری از افراد کاهل و تنبل به جبر میچسبند، تا مسئولیت خود را ندیده بگیرند. از اینگونه جبر، به جبر عامه و جبر نفس امارهْ خودکامه تعبیر میکند. سپس میگوید: عاشق از رنج راه عشق خشنود است، اما کسی که در تمام مسائل، لفظ جبر را بر زبان میآورد، در حقیقت رنجها را با ناخشنودی میپذیرد. اینگونه جبر را عشق نمیپذیرد و تحمل نمیکند. حبس کردن همه چیز در لفظ جبر، کار کسانی است که عاشق نیستند.
مولانا می گوید: آنچه میگویم اعتقاد به معیّت با حق است نه اعتقاد به جبر؛ مثل تابش ماه که راه را روشن میکند، نه اینکه مانند ابر تاریکی پدید آورد. اگر بگویید که این هم جبر است، باز جبر به مفهوم عوام نیست که به دنبال نفس اماره میروند و هر گناهی میکنند و میگویند: خدا خواسته است که من چنین و چنان کنم. به عبارت دیگر اگر فرض کنیم که جبر است این جبر بمعنى نادیدن خود است نه ترک عمل و طاعت به استناد تاثیر قدرت خدا که جبریان بدان متمسک مىشوند و بفرمان نفس اماره سر از بندگى و فرمانبردارى باز مىکشند، پیش تر گفتیم که اولین «جبر محمود» و دومین «جبر مذموم» نام دارد.
اما جبر در نظر مردانِ خدا ـ که در دل آنها بصیرت و چشم باطن گشوده است ـ اسرار غیب را میدانند و آینده را میبینند. برای آنها ماضی و مستقبل مطرح نیست. علم آنها متصل به علم جاویدان الهی است و محدود به زمان و مکان نمیشود. مردان خدا هم ممکن است جبر و اختیار را مطرح کنند اما جبر و اختیار آنها در مقایسه با جبر و اختیار عوام، مثل مروارید در مقابل قطره آب است. در دلِ روشن آنها جبر و اختیار، مفهوم عالی الهی مییابد، همانطورکه به اعتقاد قدما قطرهْ باران در درون صدف به مروارید تبدیل میشود.
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |